سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ویکی دانش
   مشخصات مدیر وبلاگ
 
    آمارو اطلاعات

بازدید امروز : 15
بازدید دیروز : 0
کل بازدید : 108165
کل یادداشتها ها : 453

نوشته شده در تاریخ 87/12/13 ساعت 8:8 ص توسط دانش دوست


گروه سوار نظام به دنبال هائه مو سو همه جا را می گردند تا به قبیله هابیک
می رسند رییس سربازا از بانو یوهوا که دختر رییس قبیله باشن و مشکوک می
زنه که یه مرد نامحرم را مخفی کرده بوده سوالاتی می کنن.و وقتی مطمئن می
شن اون هائه مو سو بوده کل قبیله هابیک از جمله ددی دختره را قتل عام می
کنن

 

 


اینم نمونه ای از کشت و کشتارشون

همه را می کشن و دختره را هم به اسارت می برن تا گردن بزنن. این شازده
را که می شناسین؟؟ بله پسر اون یکی رییسه که دوست هائه باشه می یاد می
بینه هابیکی ها را کلا کشتن وقتی پرس و جو می کنه می گن سواره نظام های
نامرد به خاطر اینکه اونا به هائه موسو پناه دادند همه را قتل عام کردند.


هائه که فرار کرده بود در راه می ره آب بخوره که رییس یه قبیله اونو می
بینه(از بس تو این فیلم قبیله زیاده منو از گفتن اسم همه قبیله ها معاف
کنین) که اون از هائه خوشش می یاد و به چادر خودش دعوتش می کنه

زن طرف هم حامله است و رییسه خیلی حال می کنه بعده این همه دختر خدا یه پسر کاکل زری بهش بده به همین خاطر خیلی ناز زنه را می کشه


با هائه همغذا می شن و مشروب هم می خورن تا اینکه زنه ییهویی از کشته شدن کل قبیله هابیک می گه که هائه را شکه می کنه

یو وا هم به خاطر پناه دادن به مجرم به مرگ محکوم می شه و می برننش تا تو پایتخت اعدامش کنن تا برا همه درس عبرت شه


هائه که خودشو مسئول جنایت سواره نظام می دونه خیلی دلش گرفته

شازه هم تو راه بانو یووا را می بینه که دارن به اسارت می برن


بانو را مثل مزبله رها کردن تو آشغال دونی که شازده اینا می یان اونو نجات می دن

هائه که می خاد خودشو به پایتخت برسونه و راهی جز همراهی با این کاروان
نمی بینه از اونا می خاد که در قبال کار براشون اونو با خودشون ببرن که
اون رییسه قبول می کنه


شازده هم که بانو را به قصرشون آورده ازش پرستاری می کنه تا به هوش بیاد

رییسه فهمیده که اون مرد هائه مو سو است و می خاد تا به پاتخت رسید پول خوبی از دادن اون به حکومتی ها در بیاره


دزد ها به قبیله همینایی که هائه باشونه حمله می کنن که هائه بد جور اونا را تار و مار می کنه و رییسه خیلی ازش خوشش می یاد.

زن رییس هم می زاد ولی اینبار هم دخترررررررررررررررر


و بلاخره کاروان به پایتخت می رسن

رییسه برای دیدن بزرگای شهر به مقر حکومت می ره و معاملاتشو انجام می
ده اولش به قصد تحویل هائه می ره ولی دلش نمی یاد اونو تحویل بده اخه
کمکشون کرده و اونا را از مرگ نجات داده


می یاد و به هائه می گه من می دونم تو هائه هستی و... و خلاصه می گه ما نمک گیر شدیم دلم نمی یاد تحویلت بدم از اینجا برو

خدافظی می کنه و می ره


از طرفی کاهن که بانو یووا را تو قصر دیده فک می کنه ششازده می خاد با اون ازدواج کنه که اونو منع می کنه

شازده دوباره هائه را می بینه


هائه از اتفاقات این چن وقت می گه

شازده اونو پیش پاپی می بره تا در مورد برنامه ای که برای جنگ با اون یکی قبیله دارن مشورت کنن


بعد از جلسه شازده به هائه می گه بیا داداشی یه سورپرایز دارم

چی بهتر از این سورپرایز!!!!!!!!!!!!!!!


به پاش می افته و ازش معذرت می خاد ولی بانو می گه تو فقط انتقام بابامو بگیر

هائه سربازای قبیله اش را برای جنگ آماده می کنه


از طرفی زن شازده فک می کنه که شازده عاشق شده و اون زنو اورده برای ..... برا همین از رو حس حسادت زنونش دس به تحقیق می زنه


با اون خلوت می کنه و می فهمه که اون می خاد به اردوگاه سربازای قبیله
بره و انتقام باباش را به کمک اونا از دشمن بگیره که زنشازده یه نفس راحت
می کشه


ولیعهد
خدمت شاه می رسه و اونو در جریان مهیا شدن مقدمات جنگ با قوم هان که
بیشترش صدقه سر هه موسو بوده قرار می ده و به شاه می گه خیلی از قبایل به
خاطر اون به ما پیوستند

بانو
یوهوا هم که برای کمک به سربازا به اردوگاه رفته در اصل می خاد تو جریان
انتقام اونم سهیم باشه.(ولی من فک می کنم بیشتر برا هه مو سو رفته باشه
اونجا!!!!!)


هه مو سو که می بینه بانو خیلی رنج می کشه یه روز سر و گوش آب می ده تاا ببینه کی بانو تنها می شه تا باهاش حرف بزنه
یه
روز که بانو می ره آب بیاره هه موسو دنبالش می ره و به بهانه کمک کردن به
اون می برتش به دشت تا کسی نباشه و ازش برای اتفاقاتی که رخ داده معذرت می
خاد ولی بانو می گه اون از بچگی شخصیت هه مو سو را دوس داشته و خلاصه ته
کار یه صحنه عاشقانه رخ می ده


هه مو سو بانو یوهوا را در آغوش می کشه تاا محبت خودشو به اون نشون بده


کاهن
که یه بوهایی برده و فکر می کنه که شازده عاشق یوهوا شده اونو به اتاقش می
بره تا باهاش دعوا کنه که شازده می گه همه چیزش مال هه مو سو است حتی زنی
که دوستش داره و یه جوراییی خیال کاهن تخت می کشه که یوهوا مال شازده نمی
شه


از طرفی در خلوت های شبانه اردوگاه هه موسو و بانو با هم خلوت کردن و هه موسو داره حلقه دستش می کنه و رسما با هم ......


اینم از اولین هم آغوشی رسمی این دو کفتر بال شکسته


وزیر
اعظم و کاهن بزرگ که حالا دیگه بعد از این سکانس چهره منافق و تینت بدشون
برامون روشن می شه دارن نقشه می کشن که پرنده سه پا (کاهن تشخیص داده اون
پرنده هه مو سو است) را از صحنه هستی بردارن تا خیالشون تخت بشه آخه اونا
قصد دارن با کشتن شاه بویو که همون بابای شازده باشه حکومت را به دست بگیرن


به
همین دلیل می یان پیش بابای شازده و بهش می گن اگه هه موسو را نکشی حکومتت
متزلزل می شه و هزار تا فلسفه می بافن تا اونو راضی می کنن طی نقشه ای به
وسط دشمن بفرستن تا اونا اونو دستگیر کنن


به
هه موسو خبر می دن که عده زیادی از همشهری هاش دارن به اینجا می یان ولی
به خاطر اینکه مسیر محاصره شده امکان داره اونا را دستگیر کنن(این قسمت
اول نقشه کاهنه) هه موسو تصمیم می گیره به کمک اونا بره


پیش
شاه می یان تا رخصت بگیرن برای بردن سپاه به کمک همشهری ها.(قسمت دوم نقشه
شاه با هزار تا شرط بهش اجازه خروج می ده ولی شرط می کنه که شازده نره)


محل
آوارگان را پیدا می کنن و افرادی که اونا را دستگیر کردن که ظاهراا
تعدادشون کمه (قسمت سوم نقشه کاهن: مخفی شدن سپاه دشمن در کمین هه موسو)


هه موسو با حالی که حسابی می جنگه ولی در دام می افته و نقشه کاهن اجرا می شه و هه موسو دستگیر می شه



از زمین و آسمون به روش شمشیر می کشن

شازده
که می فهمه یه بوهایی می یاد می ره می بینه هه موسو نیس وقتی می ره دنبالش
می فهمه که اونو دستگیر کردن و به شهر هیون توگون که پاتخت دشمن باشه بردن
اینو به بانو یوهوا که می گه اشکش جاری می شه


هه موسو به صلیب کشیده می شه تا جزای کارهای بدش را ببینه و چشماش را هم کور می کنن


اینقدر شکنجش می کنن که دیگه نا نداره


یه دفعه اوضاع ناامن می شه و شازده به بانو می گه بیا بریم که اون می گه نه من نمی یام هه موسو نباید بمیره من باید چیزی بهش بگم



من باید به اون بگم که ازش باردارم!!!!!!!!!!!
منبع.سایت افسانه جومونگ و امپراطوری بادها
http://daneshname3.ParsiBlog.com/

http://daneshname4.parsiblog.com/









طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ