بازدید امروز : 15
بازدید دیروز : 0
کل بازدید : 108165
کل یادداشتها ها : 453
اینم نمونه ای از کشت و کشتارشون
همه را می کشن و دختره را هم به اسارت می برن تا گردن بزنن. این شازده
را که می شناسین؟؟ بله پسر اون یکی رییسه که دوست هائه باشه می یاد می
بینه هابیکی ها را کلا کشتن وقتی پرس و جو می کنه می گن سواره نظام های
نامرد به خاطر اینکه اونا به هائه موسو پناه دادند همه را قتل عام کردند.
هائه که فرار کرده بود در راه می ره آب بخوره که رییس یه قبیله اونو می
بینه(از بس تو این فیلم قبیله زیاده منو از گفتن اسم همه قبیله ها معاف
کنین) که اون از هائه خوشش می یاد و به چادر خودش دعوتش می کنه
زن طرف هم حامله است و رییسه خیلی حال می کنه بعده این همه دختر خدا یه پسر کاکل زری بهش بده به همین خاطر خیلی ناز زنه را می کشه
با هائه همغذا می شن و مشروب هم می خورن تا اینکه زنه ییهویی از کشته شدن کل قبیله هابیک می گه که هائه را شکه می کنه
یو وا هم به خاطر پناه دادن به مجرم به مرگ محکوم می شه و می برننش تا تو پایتخت اعدامش کنن تا برا همه درس عبرت شه
هائه که خودشو مسئول جنایت سواره نظام می دونه خیلی دلش گرفته
شازه هم تو راه بانو یووا را می بینه که دارن به اسارت می برن
بانو را مثل مزبله رها کردن تو آشغال دونی که شازده اینا می یان اونو نجات می دن
هائه که می خاد خودشو به پایتخت برسونه و راهی جز همراهی با این کاروان
نمی بینه از اونا می خاد که در قبال کار براشون اونو با خودشون ببرن که
اون رییسه قبول می کنه
شازده هم که بانو را به قصرشون آورده ازش پرستاری می کنه تا به هوش بیاد
رییسه فهمیده که اون مرد هائه مو سو است و می خاد تا به پاتخت رسید پول خوبی از دادن اون به حکومتی ها در بیاره
دزد ها به قبیله همینایی که هائه باشونه حمله می کنن که هائه بد جور اونا را تار و مار می کنه و رییسه خیلی ازش خوشش می یاد.
زن رییس هم می زاد ولی اینبار هم دخترررررررررررررررر
و بلاخره کاروان به پایتخت می رسن
رییسه برای دیدن بزرگای شهر به مقر حکومت می ره و معاملاتشو انجام می
ده اولش به قصد تحویل هائه می ره ولی دلش نمی یاد اونو تحویل بده اخه
کمکشون کرده و اونا را از مرگ نجات داده
می یاد و به هائه می گه من می دونم تو هائه هستی و... و خلاصه می گه ما نمک گیر شدیم دلم نمی یاد تحویلت بدم از اینجا برو
خدافظی می کنه و می ره
از طرفی کاهن که بانو یووا را تو قصر دیده فک می کنه ششازده می خاد با اون ازدواج کنه که اونو منع می کنه
شازده دوباره هائه را می بینه
هائه از اتفاقات این چن وقت می گه
شازده اونو پیش پاپی می بره تا در مورد برنامه ای که برای جنگ با اون یکی قبیله دارن مشورت کنن
بعد از جلسه شازده به هائه می گه بیا داداشی یه سورپرایز دارم
چی بهتر از این سورپرایز!!!!!!!!!!!!!!!
به پاش می افته و ازش معذرت می خاد ولی بانو می گه تو فقط انتقام بابامو بگیر
هائه سربازای قبیله اش را برای جنگ آماده می کنه
از طرفی زن شازده فک می کنه که شازده عاشق شده و اون زنو اورده برای ..... برا همین از رو حس حسادت زنونش دس به تحقیق می زنه
با اون خلوت می کنه و می فهمه که اون می خاد به اردوگاه سربازای قبیله
بره و انتقام باباش را به کمک اونا از دشمن بگیره که زنشازده یه نفس راحت
می کشه
بانو
یوهوا هم که برای کمک به سربازا به اردوگاه رفته در اصل می خاد تو جریان
انتقام اونم سهیم باشه.(ولی من فک می کنم بیشتر برا هه مو سو رفته باشه
اونجا!!!!!)
http://daneshname4.parsiblog.com/