نوشته شده در تاریخ 87/12/13 ساعت 8:8 ص توسط دانش دوست
دیدیم که سوسونو به خیال اینکه جومانگ تو سفر بهش دروغ گفته بد جور حال جومانگ را گرفت و از قبول اینکه براشون کار کنه خودداری کرد
از
طرفی حاکم قوم هان دشمن سرسخت بویو برای شاه نامه داده که سریعا همه
آهنگری ها و کارگاه های اسلحه سازیتو تعطیل کن و الا بد می بینی شاه هم که
عصبی می شه می گه اون نامه را بسوزونین
اینم
که یکی از وزرا و برادر ملکه هم هست داره با شاه مخالفت می کنه و می گه
سریعا جانشینت را تعیین کن که با موج مخالفت ها روبرو می شه که چرا با شاه
با توهین حرف می زنی
ملکه و دار و دستش که با اخراج جومانگ از قصر
هم آروم نشدن می گن باید جومانگ را بکشیم تا خیالمون از بابت تاج و تخت
مطمئن بشه و دارن نقشه قتل جومانگ را می کشن
خدمه
بانو یوهوا براش خبر می یاره که وزیر داداش ملکه گفته باید ولیعهد تعیین
بشه و خلاصه اوضاع قاراشمیشه و می خان ولیعهد رو تعیین کنن که اگه اینکار
بشه اوضاع برای ما بیریخت می شه
مامان جومانگ که خب هر چی باشه یه مادر دیگه دلش برا بچش تنگ می شه نشسته به لباس های جومانگ نیگا می کنه تا شاید دلتنگیش آروم بشه
ادم
کش های ملکه و پسراش جومانگ را دوره می کنن تا بکشنش ولی یه شمشیر زن ماهر
می رسه و جومانگ را نجات می ده ولی جومانگ بد جور زخمی می شه و از حال می
ره
این 3 تا دزد که یادتون هست؟؟؟ همونایی که پولای جومانگ را دزدیدن داشتن از یک دزدی ناموفق بر می گشتن که
چشمشون
به جومانگ می افته و می بینن که زندگیش در خطره اول نمی خواستن نجاتش بدن
ولی یکی از اونا اصرار می کنه و می برنش خونه تا ....
هانگ که
یادتونه که به خاطر کار جومانگ ا قصر پیشگویی اخراج شد؟؟؟ همونجایی کار می
کنه که اون دزد ها زندگی می کنن چون اون قبلا در قصر بوده کمی دوا درمون
بلده برا همین می یارنش پیش اون که تا جومانگ را می بینه برق 700 ولت از
چشماش می زنه بیرون
ادم کش ها به شازده خبر می دن که نتونستیم جومانگ را بکشیم اون توسط یه شمشیر زن حرفه ای محافظت می شه
از
طرف اون شمشر زنه معلوم می شه فرستاده شاه بوده ت می گه جومانگ زخمی شده
اعصاب شاه خط خطی می شه و می گه برین سریع پیداش کنین و درمونش کنین
هانگ هم که داره زخم های جومانگ را درمون می کنه تا بلکه شفا پیدا کنه و نمیره
یاد خاطرات گذشته اش می افته که جومانگ به خاطر اون به میدان جنگ اومده بود و......
تو
قسمت قبل دیدین که ملکه یه نفر را اجیر کرده بود تا خاطرات هه مو سو و
یوهوا را پخش کنه تا آبروی اونو ببره تو این قسمت شاه اونو می گیره و می
کشتش
الان نقل هر محفلی شده خاطرات هه مو سو و یوهوا که اون
مسئول زندان غار هم داره در قبال پولی که از سربازا گرفته برا اونا تعریف
می کنه که صداش به هه مو سو هم می رسه تا اینکه می گه اون از هه مو سو
باردار شد و هه مو سو اونو صدا می زنه و از سرگذشت یوهوا می پرسه
و خاطرات هه مو سو زنده می شود......
اینجا
خونه یون تابال بابای سوسونو هست و در اصل قبیله ای هستش که اونا زندگی می
کنن و دارن راجع به یکی از دشمنانشون که قراره قاچاق نمک کنه بحث می کنن و
می خان موقع تحویل بارهای قاچاق بهش حمله کنن.
خبر
می رسه که پیشگوی بزرگ یومی یول یون تابال را به قصر فرا خونده موقع رفتن
سوسونو هم می گه بابایی منم با خودت ببر و همراهش می یاد.
فک کنم پای معامله ای در بین باشه آخه کاهن بزرگ کاری می کنه که یون تابال بتونه شاه را ببینه و با اون معامله کنه!!!!!
سوسونی
فوضول هم که همراه بابایی به قصر اومده از فرصت استفاده می کنه تا یه
نیگایی تو قصر بندازه و در حین تمرین فنون نظامی شاهزاده داسو اونو می
بینه و شاهزاده به شکل عجیبی اونو شگفت زده می کنه (به تیری که کنار سرش
خورده نیگا کنین)
شازده می یاد جلو و بهش می گه اینجا چی کار می کنی؟؟؟ نکنه بانوی جدید قصری؟؟؟؟؟ و می یاد یه سرکی به درون لباسش بکشه که
سوسونو عصبانی می شه و باهاش وارد جنگ می شه
خلاصه خیلی با هم درگیر می شن تا اینکه
بانوان قصر موضوع را می بینن و سراسیمه سوسونو را احضار می کنن و به خاطر بی ادبی اون از شازده عذر خواهی می کنن.
دیگخه کم کم جومانگ هم داره به هوش می یاد
شاه در همه جای شهر افرادی را مامور کرده تا جومانگ را پیدا کنن
برادر بزرگ اون دزدا که این قضیه ر می بینه می گه ما باید اونو سریعا از پیش خودمون بیرونش کنیم تا برامون درد سر نشده
که
تا می یان می بینن اون به هوش اومده دو تا شون خوشحال می شن و لی برادر
بزرگ م گه تو چی کار کردی که همه دنبالتن؟؟؟ سریعا اینجا را ترک کن.
رییس زندان هم به خدمه بانو یوهوا میی گه که جومانگ زخمی شده و همه جا هم دنبالش می گردن
این 3 تا هم از اینکه نتونستن جومانگ را بکشن سخت کفری ان
سوسونو
و افرادش قصد دارن مسئول آهنگری قصر که فرد بسیار معتقد به بویو و سر سخت
هست را بهرن تا بهشون فنون مخفی شمشیر سازی را یاد بده
اون دختره جومانگ را می یاره تا پیش اربابش کار کنه و به قول خودمون سفارشش را می کنه
شب هنگام گروه یون تابال رای حمله به گروه قاچاق نمک آماده می شن
و ضرر زیادی به اونا می زنن و سوسونو می بینه که جومانگ برای اون دشمنشون کار می کنه
اون
یارو که دشمن یون تاباله و جومانگ براش کار می کنه تو این ماجرا زخمی می
شه و اینقدر عصبانی که دستور می ده به اون 3 تا دزا برن و سوسونو را بدزدن
اونا هم می یان و سوسونو را می دزدن و به خونه اون مرد می یارن
وقتی
مباشر سایونگ که همکار سوسونو هست برای معامله با اون می یاد تا سوسونو را
نجات بده جومانگ تازه می فهمه اون دختره که جونش را بجات داده حالا تو چنگ
ایناست
و مخفیانه می یاد تا اونو آزاد کنه و جونش را نجات بده
ولی هر چی بهش می گه تو حالا بایدد فرار کنی اون دختره ی لجباز مگه گوش می ده؟؟؟؟؟
منبع.سایت افسانه جومونگ و امپراطوری بادها
http://daneshname3.ParsiBlog.com/http://daneshname4.parsiblog.com/