بازدید امروز : 341
بازدید دیروز : 54
کل بازدید : 107849
کل یادداشتها ها : 453
وسواس
یک ایده، فکر، تصور، احساس یا حرکت مکرر یا مضر است که با نوعی احساس
اجبار و ناچاری ذهنی و علاقه به مقاومت در برابر آن همراه است. بیمار
متوجه بیگانه بودن حادثه نسبت به شخصیت خود بوده از غیرعادی و نابهنجار
بودن رفتار خود آگاه است. روان شناسان وسواس را نوعی بیماری از سری
نِوروزهای شدید می دانند که تعادل روانی و رفتاری را از بیمار سلب می کند
و او را در سازگاری با محیط دچار اشکال می سازد و این عدم تعادل و اختلال
دارای صورتی آشکار است.
روانکاوان نیز وسواس را نوعی غریزه واخورده
و ناخودآگاه معرفی می کنند و آن را حالتی می دانند که در آن، فکر، میل،
یا عقیده ای خاص، که اغلب وهم آمیز و اشتباه است آدمی را در بند خود می
گیرد، آنچنان که اختیار و اراده را از او سلب می کند و بیمار را وامی
دارد که حتی رفتاری را برخلاف میل و خواسته اش انجام دهد و بیمار هرچند
به بیهودگی کار یا افکار خود آگاه است اما نمی تواند از قید آن رهایی
یابد.
وسواس به صورت های مختلف بروز می کند و در بیمار مبتلای به آن این موارد ملاحظه می شود:
اجتناب؛ تکرار و مداومت؛ تردید؛ شک در عبادت؛ ترس؛ دقت و نظم افراطی؛ اجبار و الزام؛ احساس بن بست؛ عناد و لجاجت.
علائم دیگر:
در مواردی وسواس به صورتِ خود را در معرض تماشا گذاردن، دله دزدی، آتش زدن
جایی، درآوردن جامه خود، بیقراری، بهانه گیری، بی خوابی، بدخوابی، بی
اشتهایی،... متجلی می شود آنچنانکه به اطرافیان فرد این احساس دست می
دهد که نکند وی دیوانه شده باشد.
انواع وسواس: وسواس هایی که تمام فکر و اندیشه افراد را تحت تأثیر قرار می دهد و احاطه شان می کند معمولاً به صورت های زیر است:
این وسواس به صورت های مختلف خود را نشان می دهد که برخی از نمونه های آن به شرح زیر است:
بدین
گونه که بخشی مهم از اشتغالات ذهنی و فکری بیمار متوجه بدن اوست. او دائما
به پزشک مراجعه می کند و در صدد به دست آوردن دارویی جدید برای سلامت
بدن است.
مثلاً در این
رابطه می اندیشد که چرا در گذشته چنین و چنان کرده؟ آیا حق داشته است
فلان کار را انجام دهد یا نه؟ و یا آیا امروز که مرتکب فلان عمل می شود
آیا درست می اندیشد یا نه؟ تصمیمات او رواست یا ناروا؟
در رابطه
با اعتقادات: گاهی فکر وسواسی زمینه را برای تضادها و مغایرتهای اعتقادی
فراهم می سازد. مسایلی در زمینه حیات و ممات، خیر و شر، وجود خدا و پذیرش
یا طرد مذهب ذهن او را به خود مشغول می دارد.
گاهی
وسواس در مورد امری به صورت افراط در قبول یا رد آن است با این که بیمار
خلاف آن را در نظر دارد ولی به صورتی است که گویی اندیشه مزاحمی بر او
مسلط است که او را ناگزیر به دفاع از یک اندیشه غلط می سازد، از آن دفاع
و یا آن را طرد می کند بدون این که آن مسئله کوچکترین ارتباطی با زندگی
او داشته باشد؛ مثلاً در رابطه با دارویی عقیدهای افراطی پیدا می کند به
گونه ای که طول عمر، بقای زندگی و رشد خود را در گرو مصرف آن دارو
میداند، اگرچه در اثر مصرف به چنان نتیجه ای دست نیابد.
وسواس عملی به شکل های گوناگون خود را بروز می دهد که ما به نمونه ها و مواردی از آن اشاره می کنیم :
شستشوی مکرر: مردم برحسب عادت تنها همین امر را وسواس می دانند و این بیماری نزد زنان رایجتر است.
جلوه آن در مواردی به صورت دزدی است و این امر حتی در افرادی دیده می شود که هیچ گونه نیاز مادی ندارند.
نمونه اش را در منظم کردن دگمه لباس و... می بینیم و وضعیت فرد به گونه ای است که گویی از این امر احساس آرامش می کند.
شمردن
و شمارشها در مواردی می تواند از همین قبیل به حساب آید مثل شمردن
نردهها با اصرار بر این که اشتباهی در این امر صورت نگیرد.
گاهی
وسواسها به صورت راه رفتن اجباری است. شخص از این سو به آن سو راه می
رود و اصرار دارد که تعداد قدم ها معین و طبق ضابطه باشد. مثلاً فاصله
بین دو نقطه از ده قدم تجاوز نکند و هم از آن کمتر نباشد.
صورت
های ترس وسواسی عبارت است از: ترس از آلودگی - ترس از مرگ - ترس از دفع -
ترس از محیط محدود - ترس از امری خلاف اخلاق - ترس از تحقق آرزو.
در
این نوع وسواس، فرد نمی تواند خود را از انجام عمل و یا فکری بیرون آورد
و در صورت رهایی از آن فکر و خودداری از آن عمل، موجبات تنش در او پدید
خواهد آمد.
وسواس در چه کسانی بروز می کند؟
تجارب
حیات عادی افراد نشان میدهد که وسواس همگام با بلوغ و در غلیان شهوت در
افراد پایه گرفته و تدریجاً رشد میکند. اگر در آن ایام شرایط برای درمان
مساعد باشد بهبودهای نسبی و دورهای پدید میآید وگرنه بیماری سیر مداوم و
رو به رشد خود را خواهد داشت تا جایی که خود بیمار به ستوه میآید.
بررسی
های علمی نشان دادهاند که وضع هوشی افراد وسواسی در سطحی متوسط و حتی
بالاتر از حد متوسط است. وسواسیهایی که دارای هوش اندک و یا با درجه ضعیف
باشند بسیار کم هستند؛ بر این اساس رفتار آنها نباید حمل بر کم هوشی شان
شود.
تجارب
نشان دادهاند آنهایی که در زندگی شخصی حساسترند امکان ابتلایشان به
بیماری وسواس بیشتر است و غلبه وسواس بر آنها زیادتر است. در بین فرزندانی
که والدینشان معمولاً محکومشان می کنند این بیماری بیشتر دیده می شود.
پارهای
از تحقیقات نشان دادهاند که شخصیت والدین و حتی صفات ژنتیکی، روابط همگن
خویی و محیطی در این امور مؤثرند؛ به همین نظر وسواس در بین دوقلوهای
یکسان بیشتر دیده می شود تا در دیگران، اگرچه ریشه های اساسی و کلی این
امر کاملاً مشهود نیست.
مسئله شخصیت را اگر با دامنه ای وسیعتر
مورد توجه قرار دهیم خواهیم دید که این امر حتی در برگیرنده افراد و اشخاص
از نظر جوامع هم خواهد بود. وسواس برخلاف بیماری هیستری است (که اغلب در
جوامع عقب نگهداشته شده دیده میشود)، و در جوامع به ظاهر متمدن و پیشرفته
و حتی در بین افراد هوشمند هم به میزانی قابل توجه دیده میشود.
در
مورد ریشه و سبب این بیماری مطالب بسیاری ذکر شده که اهم آنها عبارت اند
از وراثت، شخصیت زیر ساز یا الحاقی، وضع هوشی، عوامل اجتماعی، عوامل
خانوادگی، عوامل اتفاقی، رقابتها، منعها و... که در اینجا به مواردی از
آن اشاره می کنیم.
تحقیقات برخی از
صاحبنظران نشان داده است که حدود چهل درصد وسواسی ها، این بیماری را از
والدین خود به ارث بردهاند، اگرچه گروهی دیگر از محققان جنبه ارثی بودن
آن را محتمل دانسته و قایل شدهاند، انتقال زمینههای عصبی می تواند ریشه
و عاملی در این راه باشد.
در این مورد مباحثی قابل ذکرند که اهم آنها عبارت اند از:
1-
دوران کودکی:اعتقاد گروهی از محققان این است که پنجاه درصد وسواسهای
افراد در سنین جوانی و پس از آن از دوران کودکی پایه گذاری شده و تاریخچه
زندگی آنها حاکی از دوران کودکی ویژهای است که در آن کشمکشها و
مقاومتها و سرسختیهای فوق العاده وجود داشته و کودک در برابر خواسته
های بزرگتران تاب مقاومت نداشته است.
2- شیوه تربیت:در پیدایش و
گسترش وسواس، برای شیوه تربیت والدین نقش فوق العادهای را باید قایل شد.
بررسی ها نشان می دهد مادران حساس و کمال جو به صورتی ناخودآگاه زمینه را
برای وسواسی شدن فرزندان فراهم می کنند و مخصوصاً والدینی که رفتار طفل
را براساس ضابطه خود به صورت دقیق می خواهند و انعطاف پذیری کمتری دارند
در این زمینه مقصرند. تربیت خشک و مقرراتی در پیدایش و گسترش این بیماری
زیاد مؤثر است. نحوه از شیر گرفتن کودک به صورت ناگهانی، گسترش آموزش
مربوط به نظافت و طهارت و کنترل کودک در رفتار مربوط به نظم و تربیت و دقت
او هم در این امر مؤثر است.
3- تحقیر کودک:عدهای از بیماران وسواسی
کسانی هستند که دائما این عبارت به گوششان خورده است که: آدم بی عرضهای
هستی، لیاقت نداری، در خور آدم نیستی، به درد زندگی نمی خوری... و از
بابت عدم لیاقت خود توسط والدین، مربیان، خواهران، و برادران ارشد سرکوفت
شنیده و تنبیه شدهاند. این گونه برخوردها بعداً زمینه را برای ناراحتی
عصبی و یا وسواس آنها فراهم کرده است.
4- ناامنیها: پارهای از
تحقیقات نشان دادهاند برخی از آنها که دوران حیات کودکی آشفتهای داشته و
با ترس و ناامنی همساز بودهاند بعدها به چنین بیماری دچار شدهاند. آنها
در مرحله کودکی وحشت از آن داشته اند که نکند کار و رفتارشان مورد تأیید
والدین و مربیان قرار نگیرد. اینان در دوران کودکی برای راضی کردن مربیان
خود می کوشیدند و سعی داشتهاند که دقتی افراطی درباره کارهای خود روا
دارند و در همه مسائل، با باریک بینی و موشکافی وارد شوند.
5-
منعها: گاهی وسواس فردی بزرگسال نشأت گرفته از منعهای شدید دوران کودکی
و حتی نوجوانی و جوانی است. مته بر خشخاش گذاردن والدین و مربیان،
ایرادگیری های بسیار، توقعات فوق العاده از زیر دستان، اگر چه ممکن است
کار را برطبق مذاق خواستاران پدید آورد، معلوم نیست عاقبت خوش و میمونی
داشته باشد.
6- خانواده افراد وسواسی: بررسی ها نشان دادهاند:
- اغلب وسواسی ها والدین لجوج داشته اند که در وظیفه خواهی از فرزندان، سماجت بسیار نشان می دادهاند.
- ایرادگیر و عیب جو بودهاند؛ اگر مختصر لغزشی از فرزندان خود می دیدند، آن را به رخ فرزندان می کشیدند.
-
خسیس و ممسک بودهاند به طوری که کودک برای دستیابی به هدفی ناگزیر به
اصرار بوده است و بالاخره افرادی کم گذشت، طعنه زن، و ملامتگر بودهاند و
کودک سعی می کرده خود را در حضور آنها دائماً جمع و جور کند تا سرزنش
نشود.
برای درمان می توان از راه و رسم ها و وسایل و ابزاری استفاده کرد که یکی از آنها تغییر محیطی است که بیمار در آن زندگی میکند.
1-
تغییر آب و هوا: دور ساختن بیمار از محیط خانواده، و اقامت او در یک
آسایشگاه و واداشتن او به زندگی در یک منطقه خوش آب و هوا برای تخفیف
اضطراب و درمان بیمار اثری آرامش بخش دارد و این امری است که اولیای بیمار
می توانند به آن اقدام کنند.
2- تغییر شرایط زندگی:از شیوههای
درمان این است که زندگی بیمار را به محیطی دیگر بکشانیم و وضع او را تغییر
دهیم. او را باید به محیطی کشاند که در آن مسئله حیات سالم و دور از
اغتشاش و اضطراب مطرح باشد و بنای اصلی شخصیت او از دستبردها دور و در
امان باشد. بررسی های تجربی نشان می دهند که در مواردی با تغییر شرایط
زندگی و حتی تغییر خانه و محل کار و زندگی، بهبود کامل حاصل میشود.
3-
ایجاد اشتغال و سرگرمی: تطهیرهای مکرر و دوبارهکاریها بدان خاطر است که
بیمار وقت و فرصت کافی برای انجام آن در خود احساس می کند و وقت و زمانی
فراخ در اختیار دارد. بدین سبب ضروری است در حدود امکان سرگرمی او زیادتر
گردد تا وقت اضافی نداشته باشد. اشتغالات یکی پس از دیگری او را وادار
خواهد کرد که نسبتبه برخی از امور بیاعتماد گردد، از جمله وسواس.
4-
زندگی در جمع:فرد وسواسی را باید از گوشه گیری و تنهایی بیرون کشید.
زندگی در میان جمع خود میتواند عاملی و سببی برای رفع این حالت باشد.
ترتیب دادن مسافرت های دسته جمعی که در آن همه افراد ناگزیر شوند شیوه
واحدی را در زندگی پذیرا شوند، در تخفیف و حتی درمان این بیماری مخصوصاً
در افرا کمرو مؤثر است.
5- شیوههای اخلاقی: رودربایستیها و
ملاحظات فیمابین که هر انسانی به نحوی با آن مواجه است تا حدود زیادی سبب
تخفیف این بیماری می شود. طرح سؤالات انتقادی توأم با لطف و شیرینی، به
ویژه از سوی کسانی که محبوب و مورد علاقه بیمارند در امر سازندگی بیمار
بسیار مؤثر است و می تواند موجب پیدایش تخفیف هایی در این رابطه شوند و
البته باید سعی بر این باشد که «انتقاد» به «ملامت» منجر نشود و روح بیمار
را نیازارد. احیای غرور بیمار در مواردی بسیار سبب درمان و نجات او از
عوامل آزار دهنده و خفت و خواری ناشی از پذیرش رفتارهای ناموزون وسواسی
است و به بیمار قدرت می دهد. باید گاهی غرور فرد را با انتقادی ملایم زیر
سؤال برد و با کنایه به او تفهیم کرد که عُرضه اداره و نجات خویش را ندارد
تا او بر سر غرور آید و خود را بسازد. باید به او القا کرد که می تواند
خود را از این وضع نجات دهد. همچنین باید به بیمار اجازه داد که درباره
افکار خود اگر چه بی معنی است صحبت کند و از انتقاد ناراحت نباشد.
6-
تنگ کردن وقت: بیش از این هم گفته ایم که گاهی تن دادن به تردیدها ناشی
از این است که بیمار خود را در فراخی وقت و فرصت ببیند و برای درمان
ضروری است که در مواردی وقت را بر فرد وسواسی تنگ کنند. در چنین مواردی
لازم است با استفاده از فنون و شیوههایی او را به کاری مشغول دارید و به
امر و وظیفه ای وادار نمایید تا حدی که وقتش تنگ گردد و ناگزیر شود با سر
هم کردن عمل و وظیفه کار و برنامه خود را اگرچه نادرست است سریعاً انجام
دهد. تکرار و مداومت در چنین برنامه ای در مواردی میتواند به صورت جدی
در درمان مؤثر باشد.
7- زیر پا گذاردن موضوع وسواس: در مواردی برای
درمان بیمار چارهای نداریم جز این که به او القا کنیم به قول معروف به
سیم آخر بزند، حتی با پیراهنی که او آن را نجس می داند و یا با دست و
بدنی که او تطهیر نکرده می شمارد و به نماز بایستد و وظیفه اش را انجام
دهد. به عبارت دیگر بیمار را واداریم تا همان کاری را که از آن می ترسد
انجام دهد. تنها در چنین صورتی است که در می یابد هیچ واقعه ای اتفاق
نمی افتد.
الف)
روان پزشکی: اگر رفتار و یا عمل وسواسی شدید شود نیاز به متخصص روانی و
درمانگری است که در این زمینه اقدام کند. کسی که تعلیمات تخصصی و تحصیلی
اش در روان پزشکی او به او اجازه می دهد که برای شناخت ریشه بیماری و
درمان بیمار اقدام نماید. علاوه بر اینکه در زمینه ریشهیابیها کار و
تلاش کرده و دائما در رابطه با خود هم اقداماتی بعمل آورده و لااقل حدود
300-200 ساعتی هم در رابطه با شناخت خویش گام برداشته است. اینان اجازه
دارند که در موارد لازم نسخه بنویسند و یا داروهایی تجویز کنند و یا
شیوههای دیگری را که برای درمان لازم می بینند به کار گیرند.
گاهی
لازم است که بیماران را در مؤسسات روان پزشکی یا در بیمارستانها به طرق
روانکاوی و رواندرمانی درمان نمایند و در موارد ضرور باید آنها را بستری
نمود. درمان بیماری برای برخی از افراد بسیار ساده و آسان و برای برخی
دیگر بسیار سخت است؛ به ویژه که شرایط اقتصادی و اجتماعی بیمار هم در این
امر مؤثر است.
ب) روان درمانی: این هم نوعی درمان است که توسط
روانکاو یا روان شناس صورت می گیرد و آن یک همکاری آزاد بین بیمار و
درمان کننده مبتنی بر اعمال متقابل است که براساس روابطی نسبتاً طولانی و
طبق هدف و برنامه ریزی مشخصی به پیش می رود. درمان اختلال به صورت
مکالمه و صحبت و یا هر شیوه مفیدی که قادر به اصلاح زندگی روانی فرد باشد
انجام می گیرد. در این درمان گاهی هم ممکن است از دارو استفاده شود.
البته اصل بر این است که براساس شیوه مصاحبه و گفتگو زمینه برای یک تحول
درونی فراهم شود.
اصولی در روان درمانی: در روان درمانی افراد،
همواره سه اصل مورد نظر است و مادام که به این جنبهها توجه نشود امکان
اصلاح و درمان نخواهد بود:
الف - اصلاح محیط: و غرض محیط زندگی
بیمار، توجه به امنیت آن، بررسی اصول حاکم بر جنبه های محبتی و انضباطی،
نوع روابط و معاشرت ها، فعالیت های تفریحی، گردش ها، تلاش های جمعی،
مشارکت ها در امور،... است.
ب - ارتباط خوب و مناسب:در روان درمانی
آنچه مهم است، داشتن و یا ایجاد روابط خوب و مناسب همدردی و همراهی، کمک
کردن، دادن اعتبار و رعایت احترام، وانمود کردن حق به جانبی برای بیمار،
تقویت قدرت استدلال، بیان خوب، خودداری از سرزنش و... است.
ج -
روانکاوی و روان درمانی: که در آن تلاشی برای ریشه یابی، ایجاد زمینه
برای دفاع خود بیمار از وضع و حالات خود، گشودن عقدهها، توجه دادن بیمار
به ریشه و منشاء اختلال خود، القائات لازم و... است.
دکتر علی زاده