سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ویکی دانش
   مشخصات مدیر وبلاگ
 
    آمارو اطلاعات

بازدید امروز : 78
بازدید دیروز : 54
کل بازدید : 107586
کل یادداشتها ها : 453

طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
نوشته شده در تاریخ 87/12/13 ساعت 8:8 ص توسط دانش دوست


هه مو سو اول کار یه کم به قول ماها کلاس کار را نشون جومانگ می ده و شروع
می کنه به اجرای حرکات رزمی با شمشیر که جومانگ زره اش می ره که یه ادم
کور این همه با شمشیر کار می کنه

بعد
که کلاس اولیه کار را پیاده می کنه به جومانگ می گه بیا بشین روبروی من
ببینم پسر جون...و بعد یه دستی به سر و گوشش می کشه و می گه تو خیلی
سوسولی بچه جون و دستات مثل دخترا می مونه باید یه کم خودتو قوی کنی و
خلاصه کلی تیکه بهش می ندازه


برای دیدن متن کامل مقاله اینجاکلیک کنید..

  



نوشته شده در تاریخ 87/12/13 ساعت 8:8 ص توسط دانش دوست


نخست وزیر که حول ورش داشته میی گه نباید بزاریم کسی بفهمه که هه مو سو
زنده است و می پرسه حالا باید چی کار کنیم که کاهن هم می گه من خودم این
مسئله را حل می کنم و با عالیجناب صحبت می کنم.

ملکه
که خوشحال به هوش اومدن پسرشه هی بال بال می زنه و خوشحالی می کنه که بانو
یوهوا می یاد به دیدن شازده و یه کم تعارف های مسخره تیکه پاره می کنن
مثلا یوهوا از حال شازده می پرسه و براش آرزوی سلامتی می کنه و ملکه هم از
جومانگ می پرسه و اینکه ازش خبری داری یا نه
برای دیدن متن کامل مقاله اینجاکلیک کنید..

  



نوشته شده در تاریخ 87/12/13 ساعت 8:8 ص توسط دانش دوست


هه مو سو و جومانگ قبل از رسیدن به محل ملاقات مورد هجوم و حمله افراد
نخست وزیر قرار می گیرند ولی موفق می شوند خیلی از اونها را بکشند و در برن

هه
مو سو که با حمله مواجه می شه با خودش فکر می کنه که تمام این 20 سال گیوم
وا بوده که اونو زندانی کرده و حالا هم می خواسته اونو بکشه

برای دیدن متن کامل مقاله اینجاکلیک کنید..

  



نوشته شده در تاریخ 87/12/13 ساعت 8:8 ص توسط دانش دوست


با
خواهش هه مو سو از کاهن بزرگ زمینه دیدار هه مو سو و بانو یو هوا اماده شد
و این دو عشق قدیمی بعد از بیست سال همدیگر را ملاقات کردند.

یوهوا: حتی اگر خواب باشم و این روح هه مو سو باشد که مرا در آغوش کشیده باز هم خوشحالم.
کاش می دانستی این سالها با غم فراغ تو چه کشیدم.

برای دیدن متن کامل مقاله اینجاکلیک کنید..

  



نوشته شده در تاریخ 87/12/13 ساعت 8:8 ص توسط دانش دوست


جومانگ در حال بازگشت از کافه دچار دزدا می شه


شاه که به هوای جومانگ قصر را ترک کرده نا قافل همون جا می رسه و جومانگ را در حال رزم می بینه

جومانگ رزم نمایانی می کنه و اونا را تار ومار می کنه و شاه حال می کنه.
برای دیدن متن کامل مقاله اینجاکلیک کنید..

  



نوشته شده در تاریخ 87/12/13 ساعت 8:8 ص توسط دانش دوست


جومونگی می یاد خونه سوسونو اینا تا براشون کارگری کنه
(همه هم انگشت به دهن موندن از این کار جومونگ که نکنه این
پسره خر شده قصر را ول کرده اومده کارگری؟
)

 

این 3 تا هم که تا دیروز آرزوی وزیر و اوستا شدن را
تو سر می پروروندن با این کار جومونگ حسابی خورده تو ذوقشون

 

یون تابال جلسه ای می گیره تا نظر همه اعضای گروه را
درباره ی این موضوع
بدونه. و در نهایت تصمیم بر این می شه که بعد از 3 روز خبرش را به جومونگ بدن

 

جومونگ هم می یاد رد بشه که این 3 تا خرشو می چسبن و می
گن: ناقلا چه فکری تو
سرته؟ می خوای کار خاصی بکنی؟ یا خر شدی اومدی کارگری؟ که جومونگ هم می گه هیچ کاری بی دلیل نمی شه

 

در جلسه نهایی سوسونو می گه ما جومونگ را قبول می
کنیم

 

و بهش اعلام می کنن که اون به عنوان کارگر گروه تجاری
یون تابال استخدام شده
و همون طوری که قصر سلسله مراتبی داره اینجا هم همین طور هست و دیگه اینجا شاهزاده نیست بلکه یه کارگره
که ما فوق داره و باید حرفشونو گوش کنه

 

گماشته ی شاه هم خبر می یاره که جومونگ رفته کارگری شاه
متوجه می شه که اون فکری
تو سرشه. ومی ره به یوها هم خبر می ده که نگران نباش اون می خواد کاری بکنه پس منتظر باش
.

 

شازده بزرگه و وزیر هم به هیون تو سفر کردن تا بلکه
پاچه خواری شاه اونجا را بکنن که بهشون نمک بده و اونها را بد بخت نکنه

 

ولی ارباب هیون تویی ها همون اول کار که می یان داخل
سبک می کنه و می ندازتشون
بیرون و می گه برین به خود شاه بگین بیاد به دست و پام بیفته تا بهتون نمک بدم
.

 

این 3 تا هم دارن فکر می کنن ببینن جومونگ خر شده از
قصر رفته یا اینکه در حال ریختن برنامه ای برای اینده است

 

یومی یول می یاد پیش شاه تا از اون گلایه کنه که چرا
درباره ی مسابقه ی شاهزاده
ها که مهم ترین کار کشوره با اون که یه مقام روحانیه مشورت نکرده که شاه در دلش باز می شه و حسابی سرش
داد و بیداد می کنه و می گه تو باعث شدی
هموسو بهترین دوست من 20 سال زندانی بشه و بعد هم
در غریبی بمیره من دیگه
با تو کاری ندارم و دیگه هم حق نداری تو کارهای کشور دخالت کنی
.

 


همه ی گروه تو این دو روزی که گذشته از جومونگ راضی
اند و از اینکه کارها را تند تند انجام می ده تشکر می کنن

 

ولی موپال مو که خیلی به جومونگ علاقه داره اتفاقی می
یاد رد بشه می بینه که
اون پیرمرد سر کارگر یون تابال داره به جومونگ دستور می ده می گیره مرده را سیر کتک می زنه و بهش می
گه چرا داری به شاهزاده ی ما دستور می دی؟ که
جومونگ اونو می کشه کناری و می گه من خودم خواستم و
اگه به من ایمان داری
پس منتظر بمون

 

بویونگ از طرف دوچی برای یون تابال نامه می یاره که
اگه نمک هایی که از ما گرفتی پس ندی باهات وارد جنگ می شیم
.

 

و توی اونجا شاهزاده را می بینه و دلش براش می سوزه
که چرا داره اینطوری
کارگری می کنه و اون برادره که خیلی دوستش داره می گه خیلی حواست به شاهزاده باشه ها

 

یون تابال هم می گه مجبوریم برای اینکه مشکلی پیش
نیاد نمک هایی که خواسته بهش بدیم
.

 

جومونگ شبها بعد از کار تازه شروع می کنه به تمرین
مهارت های نظامی

 

و سوسنو هم که بدش نمی یاد با اون باشه می یاد سراغش
و می گه اگه از من کمکی
ساخته است بهم بگو اونم می گه نه من فعلا دارم خودم را اماده ی کار بزرگی می کنم

 

در دومین روز حضور داسو در هیون تو هنوز شاه اونها را
نمی پذیره و موندن که
چی کار کنن اگه همین طوری برگردن شکست بزرگی برای داسو هست اگه هم بمونن چطوری نظر شلاه را جلب
کنن؟؟؟؟

 

در قصر:

ملکه به دیدن
یوها می یاد و دوباره زخم زبون ها شروع می شه، شنیدم دوباره پسرت
قصر را ترک کرده؟ انگار تو
قسمتت نیست که آرامش داشته باشی و
....

 

جومونگ می یاد سراغ موسانگ که طبق معمول تو قمار خونه است
اونم تا جومونگ را می
بینه فکر می کنه اون همیشه قمارش خوبه و می گه بیا با اینا بازی کن
.. جومونگ هم هر
چی موسانگ داره می بازه و برش می داره می ره جایی که حرف بزنن

 

و جومونگ به اون می گه که من کاری تو قصر برات دست و
پا می کنم که خبر ها را
برای ما بیاری. من می خوام کار بزرگی را شروع کنم شماها فعلا هر چی می گم گوش کنین که اونا هم زانو می
زنن و از شاهزاده به خاطر اینکه به اون
اعتماد نکردن عذر خواهی می کنن

 

داسو شب دومین روز مخفیانه به قصر می یاد و اون سرباز
باباش که هنگام تشییع
هموسو حضور داشت را احظار می کنه و می گه اگه نگی جسد هموسو کجاست می کشمت. اونم علی رغم میلش
مجبور می شه بگه
.

 

و بعد از کاری که انجام می ده یه سر هم مخفیانه می
یاد سوسونو را می بینه

 

از اتفاق جومونگ برای اعلام کارهای شرکت می یاد پیش
سوسونو که اون داسوی
لعنتی را می بینه و داسو هم که می فهمه اون اومده کارگری کلی فحشش می ده که چرا ابروی سلطنت را به
بازی گرفته

 

روز سوم دوباره داسو به هیون تو بر می گرده و درخواسا
ملاقات با حاکم هیون تو
را می کنه که اونم می گه بهشون بگید سریع به بویو برگردن که داسو می گه قبل از رفتن می خوام هدیه ای
بهتون بدم که اون قبول می کنه اونا را
ببینه.داسو سر هموسو را به حاکم تقدیم می کنه و اون که اول کار با
دیدن سر
جا می خوره
ولی بعدش خیلی خوشحال می شه و از جسارت داسو حال می کنه و
بهشون نمک می ده و تجارت را هم آزاد می کنه و می گه
من برای شاه شدن تو
کمکت می کنم

دوچی هم موفق شده برای شازده کوچیکه 100 کیسه نمک جور
کنه که اون هم خیلی خوشحال می شه و می ره که به شاه بگه

 

با ذوق و شوق می یاد پیش بابایی و می گه که من 100 تا
کیسه نمک جور کردم امیدوارم که از من راضی بوده باشین
.

 

که در همین حین داسو هم وارد می شه و می گه من 1000
کیسه نمک اوردم و موفق
شدم محاصره ی تجاری را هم بشکنم که شاه کلی حال می کنه و به افتخارش دستور برپایی یک مهمانی را می ده

 

سوسونو که فکر می کنه با این کار داسو دیگه شاهزاده می شه
می یاد و با هول و لا
برای جومونگ قضیه را تعریف می کنه ولی جومونگ خیلی خونسرد می گه خوبه که اون تونسته کاری که شاه هم نتونست را انجام بده و
یه جورایی خون سوسونو
جوش می یاد
.

 

یومی یول همه کاهنان را جمع و جور کرده تا راجع به بی
اهمیتی شاه به کاهنان بگه
و اینکه اون بی دین شده و اگه کاری نکنیم باید کاسه کوزه مونو جمع کنیم بریم به امید خدایان
.

 

که یکی از کاهنان می گه یومی یول من چند وقت پیش رفته
بودم برای زیارت کمان دامول دیدن که اون شکسته
!!!!

 

یو می یول که انگار این واقعه خیلی شوم باشه خیلی
خیلی می ترسه و
.....



  



نوشته شده در تاریخ 87/12/13 ساعت 8:8 ص توسط دانش دوست


جومونگ که چند وقتی هست با گروه تجاری یون تابال کار
می کنه وقت های فراغتش را می ره تمرنی های نظامی می کنه که در این سکانس
یون تابال از استعداد اون حیرت زدن می شه و می یاد تشویقش می کنه و جریان
اون روزی که هه مو وس را دید و کاروانش را نجات داد را برای جومونگ تعریف
می کنه


یومی یول داره فکر می کنه ببینه شکستن کمان کار کی بوده و چه خاکی باید به سرش کنه


شاه 
وزیر را اجیر کرده ببینه تو قصر چه خبره و این همه پیشگو تو قصر چی کار می
کنن اونم می یاد می گه به دستور یو می یول اومدن و جلسه دارن

برای دیدن متن کامل مقاله اینجاکلیک کنید..

  



نوشته شده در تاریخ 87/12/13 ساعت 8:8 ص توسط دانش دوست


افراد بامانگ به سو حمله کردن و سو با کمک جومانگ روشون رو کم کرد، و یه
جنازه هم میفته رو دستشون

برای دیدن متن کامل مقاله اینجاکلیک کنید..

  



نوشته شده در تاریخ 87/12/13 ساعت 8:8 ص توسط دانش دوست


سوسانو با بامانگ ، فرمانده دزدها صحبت میکنه و میگه من حاضرم اون ضرری رو که به
تو زدم جبران کنم، من دارم به گوسان میرم اونجایه کوه نمکه اگه موفق بشیم همه ضرر
تو رو میدم

برای دیدن متن کامل مقاله اینجاکلیک کنید..

  



نوشته شده در تاریخ 87/12/13 ساعت 8:8 ص توسط دانش دوست


جو مانگ پیشنهاد رفتن به گوسان رو با سوسانو مطرح میکنه و میگه اونجا یه عالمه
نمک هست و به خاطر مسئله ای که فعلا کشور ما داره سود زیادی میبرین

برای دیدن متن کامل مقاله اینجاکلیک کنید..

  





طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ